زهرا از 13 سالگی در کنار درس خواندن، کار هم میکرد و در آن سن خیاط ماهری به شمار میرفت اما اگر آن روز، او آن آگهی ساده استخدام را ندیده بود شاید حالا زندگی اش طور دیگری رقم خورده بود اما دیدن یک آگهی کار، سرنوشت او را تغییر داد.
در آن زمان یک شرکت جلیقه نجات دوزی، برای استخدام آگهی داده بود. حضور در این شرکت و برخورد با افرادی که ناخدا و قایقران آموزش میدادند و به نوعی با دریانوردی و کشتی و قایق در ارتباط بودند او را کم کم به این کار علاقمند کرد.
یک سال از کار کردن زهرا در شرکت گذشته بود، در این مدت او بیشتر از آنکه به دوخت جلیقه نجات علاقه داشته باشد، به حضور در کلاسها ی آموزشی مربوط به دریانوردی علاقمند شده بود اما با اینحال در هیچکدام از این کلاسها ثبت نامش نکردند چون برای اولین بار بود که یک دختر، آن هم یک دختر نوجوان برای شرکت در این کلاسها درخواست داده بود.
با وجود مخالفت با حضورش در کلاسها، او به دلیل علاقهایکه در این مدت به این رشته پیدا کرده بود، سرسختانه تلاش کرد و دست آخر با استناد به اینکه هیچ قانونی حضور یک زن را در این کلاسها منع نکرده، به خواسته اش رسید و برای اولین بار در این کلاسها حضور پیدا کرد.
روزهای سخت آموزش
به دلیل سخت بودن درسها ی تئوری و نیاز به آموزش زبان انگلیسی، مجبور بودم روزها کار کنم و شبها درس بخوانم و همزمان هم دورهها ی عملی را با جدیت پشت سر گذاشتم. از تمرینها ی مختلف برای دچار نشدن به دریازدگی گرفته تا تعمیر موتور و یاد گرفتن 70 مدل گره ملوانی به طنابها یی که دو برابر خودم وزن داشتند و بالاخره هم در امتحان پایان دوره شرکت کردم.
عجیب بود که در روز امتحان هم سختترین امتحان آن دوره را از من گرفتند تا شاید بی خیال این کار شوم. حتی کار با موتور که سخت ترین قسمت آزمون بود را فقط از من گرفتند، باز و بسته کردن مهرهها و پیچها یی که شاید هم وزن خودم بودند اما خدا را شکر از پس تمام آزمونها برآمدم و دست آخر، گواهینامه ناخدای قایقران را کسب کردم. بعد از آن هم در دورهها ی دیگری که به کارم مربوط میشد شرکت کردم، از تعمیر موتورهای غول پیکر دریانوردی گرفته تا دورههای مهندسی ناوبری و به این ترتیب توانستم گواهینامههای مختلفی را بگیرم.
اولین تجربه دریانوردی
بعد از گذراندن دورهها ی آموزشی، طبیعی بود که هیچ کس به یک دختر 15 ساله اعتماد نکند و کشتی و قایقش را به او نسپارد، به خاطر همین بود که من چند هفته، روزها ساعت پنج صبح به بندر میرفتم و تا 9 شب که تمام کشتیها به آب میزدند کنار اسکله مینشستم.
آن روزها هیچکس از من حمایت نمیکرد و من هم یک دختر ریزنقش بودم که همه تلاشهایم برای متقاعد کردن آدمهابی نتیجه مانده بود، تا اینکه یک روز، مرد میانسالی از قایقرانهای دیگر پرسیده بود که این دختر چرا هر روز تا شب توی اسکله است؟ و یکی از ناخداها گفته بود میگویند کارت ناخدایی دارد اما به سن و سالش نمی خورد کاربلد باشد.
ولی آن آقا که« دادی پور» نام داشت به من اطمینان کرد و بعد از اینکه کارت ناخدایی مرا دید گفت من به تو کار میدهم و تو هم باید نشان بدهی که کارت را خوب بلدی. همان روز بود که من برای اولین بار، یک قایق بزرگ مسافری را از اسکله بندرعباس به سمت قشم بردم.
وقتی در کابین ناخدا قرار گرفتم، اولش استرس زیادی داشتم، آقای دادی پور خودش هم آنجا ایستاده بود و مدام به من روحیه میداد که تو میتوانی و از پسش برمی آیی و همین اعتماد به نفسی که ایشان به من دادند باعث شد بتوانم قایق را روشن کنم و حرکت کنم. هیچ وقت برخورد خوب مسافران آن سفر را فراموش نمی کنم. آنقدر خوشحال بودند و ذوق داشتند که یک دختر، آن هم به سن و سال من، ناخدای کشتی شان است که از روحیه شاد آنها من هم روحیه گرفتم و توانستم مسافرانم را به سلامت به قشم برسانم.
هنگام برگشت دو نفر از مسافرانم که زن و شوهر بودند خیلی مرا اذیت کردند، چون آقای دادی پور خودش هم در اولین سفر همراه من بود، آنها فکر کرده بودند من دختر آقای دادی پور هستم و ایشان قایق را رها کرده اند و به دست من داده اند، به خاطر همین کلی به من ناسزا گفتند اما من تا رسیدن به بندر فقط آنها را به آرامش دعوت کردم.
بعد از رسیدن به بندر، آنها به دفتر دریابانی رفتند و از من و آقای دادی پور شکایت کردند که چرا ایشان، قایق را به دخترش سپرده و وقتی رئیس دریابانی گفت ناخدای اصلی کشتی همین خانم 15 ساله است، تعجب آن زن و مرد دیدنی بود.
دو سال روی آب
در دورهها یی که ما گذراندیم کوتاهترین زمان روی آب بودنم دو ماه بود بدون بازگشت به خشکی، طولانیترین زمان آن هم دو سال بود؛ یعنی دو سال تمام رنگ خشکی را ندیدم و دائم توی کشتی یا قایقم روی آب بودم تا اینکه بتوانم تمام شرایط و اتفاقاتی که ممکن است در یک سفر دریایی بیفتد را تجربه کنم و خودم را برای آن آماده کنم.
یکی از اتفاقها یی که تا امروز که حدود ده سال است روی آب کار میکنم هیچ وقت نیفتاده است دریازدگی است که من این را هم لطف خدا میدانم که بعد از تحمل آن همه سختی برای رسیدن به این شغل، نسبت به من داشته است.
دو سالی که روی آب بودم تجربههای بسیاری برایم به همراه داشت، در این دوره، آموزشهای مختلفی را دیدم از شنا و حتی غواصی گرفته تا تعمیر و هدایت کشتی و قایق روی آب در طوفان و شرایط بحرانی که این آموزشها مرا برای کار بیشتر از قبل آماده کرد.
در روز آخر، ما در دبی مستقر شدیم و من منتظر کاپیتانی بودم که باید جایگزین من در کشتی میشد. ایشان آمدند و من کشتی را به ایشان تحویل دادم و با هلی کوپتر به بندرعباس آمدم و از آنجا به فرودگاه مهرآباد رفتم. در مدتی که من روی آب بودم خیلی چیزها عوض شده بود، انگار شهر شکل دیگری داشت و برای من که دو سال بود پایم به خشکی نرسیده بود خیلی چیزها عجیب بود. حتی از ماشین سوار شدن هم میترسیدم و وقتی بعد از دو سال از فرودگاه مهرآباد سوار تاکسی شدم ترسی عجیب داشتم و رد شدن ماشینها با آن سرعت و حرکت رانندهها برایم وحشتناک بود و مدام به خودم میگفتم تو دو سال در حالی روی آب بودی که از یک ثانیه بعد هم خبر نداشتی، چطور حالا از ماشینی که چهار چرخش روی زمین است میترسی؟
از کشتی باری تا کشتی مسافری
سفر با کشتیهای باری و مسافری، زمین تا آسمان با هم فرق دارد، سفر با کشتیهای باری، پرسنل خود کشتی را دارد، کاپیتان میداند و پرسنل خودش و باری که باید به مقصد برسد و طبیعتا استرس و نگرانی اش کمتر است اما وقتی با کشتی یا قایق مسافری سفر میکنی، قبل از هر چیزی میدانی زندگی و سلامت یک عده در دستان توست و تو در قبال سالم رسیدن آنها به مقصد مسئول هستی. آن موقع است که شرایط فرق میکند.
تمام پرسنل و خدمه کشتی مسافری آموزشهای مختلفی دیدهاند، از آموزش مهمانداری گرفته تا آموزشهای پزشکی و امداد و نجات و حتی روانشناسی. گاهی وقتها کسانی که برای اولین بار سوار کشتی یا قایق میشوند علاوه بر دریازدگی دچار ترس عجیبی از آب میشوند، وقتی نگاه میکنند و میبینند تا جایی که چشم کار میکند دریاست و هیچ خشکی پیدا نیست، ترس شدیدی آنها را فرا میگیرد؛ مخصوصا اگر شرایط جوی هم مساعد نباشد، آن موقع وظیفه کاپیتان کشتی است که بیاید و به مسافر خودش آرامش بدهد و از آموزشهای روانشناسی که دیده است استفاده کند.
تولد نوزاد روی عرشه
شش ماه بود که از کار کردن من در بندر میگذشت و در روزهای عید که دریا بدترین شرایط آب و هوایی و خطرناکترین شرایط را دارد از بندرعباس به سمت قشم حرکت کردیم. با وجود طوفانی بودن دریا تمام مسافرانم را به سلامت در قشم پیاده کردم و چون عادت نداشتم هیچ وقت بعد از رسیدن به مقصد از قایق یا کشتی ام پیاده شوم، در کابین نشستم. در آن شرایط آب و هوایی طبق قوانین و مقررات نمیتوانستم مسافر سوار کنم و فقط خودم و ملوانی که همراهم بود با مسئولیت خودمان اجازه داشتیم به بندر برگردیم. مشغول استراحت بودم که مرد جوانی همراه یک زن میانسال که معلوم بود مادرشان است داخل قایق شدند و شروع به گریه کردند.
آقای جوان میگفت همسرم دارد میمیرد و باید برای زایمان به بندرعباس ببرمش، مادرش هم مدام از من خواهش میکرد که آنها را به بندر برسانم. وضعیت زن باردار هم اصلا مساعد نبود. با دیدن وضعیت آن زن، با مسئولیت خودم تصمیم گرفتم آنها را به بندر برسانم. به زن باردار کمک کردم و سوار قایق شد. دریا به قدری طوفانی بود که چندین بار، موج آب زیادی را از دو طرف وارد قایق کرد و این در حالی بود که هر لحظه حال زن بدتر میشد و گریهها و التماس شوهر و مادرش برایم غیرقابل تحمل شده بود.
دست آخر به همسرش گفتم میتوانم بچه را به دنیا بیاورم. مادر آن زن نگاهی به من کرد و گفت چند سالته؟ گفتم به سن و سالم کاری نداشته باشید. من دوره پزشکی دیده ام اما الان وسایلی نداریم اما با این وجود اگر بخواهید من میتوانم بچه را به دنیا بیاورم که همسرش گفت زن و بچه ام را نجات بده. حدود یک ساعت و چهل و پنج دقیقه فقط قایق روی آب غلت میخورد و نمیشد حرکت کنیم. من با هر زحمتی بود بچه را به دنیا آوردم و به بندر بیسیم زدم، برای آماده کردن آمبولانس.
وقتی به بندر رسیدیم دریابانی و نیروهای اورژانس همه منتظر ما بودند و خدا را شکر توانستم مادر و بچه را سالم تحویل اورژانس بدهم. این یکی از بهترین اتفاقها یی بود که در طول دوران کاری برای من افتاد.
دل به دریا زدهام
خیلیها فکر میکنند من که تنها زن دریانورد و سرمهندس موتورهای دریایی هستم، برای شهرت یا مقام به سراغ این کار آمدهام یا حتما دارم پول پارو میکنم؛ در صورتی که من تا به امروز نه تنها بیمه و مزایا نداشتهام بلکه به صورت آزاد برای سازمان بنادر دریایی کشور کار میکنم؛ کاری که با تمام وجود دوستش داشتم و برای رسیدن به آن سختترین تمرینها را انجام دادهام

نظرات